شعر فانی گیرا تر از ترنم باران
نيلاب سلام نيلاب سلام

خواهد به چشم خویش ببیند شکست شب

بیدار چون ستارۀ شبهاست قلب من

فانی

 

 

نزدیک به یک سال از خاموشی رازق فانی شاعر آزاده گیها میگذرد.

فانی در میان مان نیست ولی ما را همراه است. فانی شاعر روشنگر عصر ما، با تزویر و ریا هماره در ستیز بوده است:

 

«...

ایا خمیده قامتان!

ایا به چاه سرنوشت شوم بنده گی فتاده گان،

شبی نماز خویش را،

      به پشت کاج سبز جنگل امید،

                                    اقتدا کنید

...»

 

شعر فانی با من است و مرا بخاطر از یاد نبردن هنر بلند پروازیدن مورال میبخشد.

شعر فانی درد انسان را فریاد میکند، درد انسانی که همت والایش را با زبونی و پستی آشنایی نیست.

شعر فانی ویرانگر است، ویرانگر پلیدی و پلشتی.

شعر فانی است که دامن میگسترد و ستاره میباراند؛ اوه، این ستاره های درخشان ... چه زیبا میدرخشند...

شعر فانی سبد سبد سبزی و تازه گی می آرد: از ترنم باران گیرا تر است و از جلوه های بهاران فریبا تر.

 شعر فانی قلبم، روانم، آرمانم را باز میتاباند.

شعر فانی نیرویم در برابر آنانی را که « آیه های ذهن شیطان » خوانده و با شیطان پیمان بسته اند، دوچندان میسازد.

 

« همدست ما گر میشوی، پای کسی دیگر مگیر

با دوست چون پیمان کنی، با غیر هم پیمان مباش »

 

شعر فانی یعنی رقص امواج یکرنگی و انسان دوستی در بحر بیکران زنده گی.

میشود، حین خواندن آن دل به گیسوان آفتاب بست؛ سرشار از عطر گل نسترن شد و پیراهن یاسمن به بر کرد:

 

«  باد بهاران شو که تا در مقدمت گل بشگفند

چون گرد باد هرزه گرد، در دشت سر گردان مباش ».

 

 

17 اپریل 2008

 

 

 

یاددهانی:

مقال « شعر فانی عطر گل نسترن، یک پیراهن یاسمن» را یک شب پس از اطلاع از وفات زنده یاد رازق فانی در اوج اندوه نبشتم. اکنون، بار دیگر ویرایشش نمودم و پاره یی را از آن حذف، چه در آن اشتباها شعری از سخنور و پژوهندۀ گران ارج داکتررازق رویین را به نام فانی روان شاد آورده بودم. از محترم داکتر رازق رویین سپاسگزارم که مرا متوجه لغزشم ساختند.

 

 

 

 

 

شعر فانی عطر گل نسترن، یک پیراهن یاسمن

 

 

ما قـالب و قـانون زبـان را نشنــــاسیم

هر ناله که جانسوز برآید سخن ماست

فانی

 

باز، با ماتم دیگر در جگر، جلوۀ زیبایی در نظر « خالی از هر چه بود »، میگردد.

 

با دریغ و درد، رازق فانی شاعر انسان گرای ما که در سال1322 آفتابی در شهر کابل دیده به گیتی گشوده بود، به روز یکشنبه 22 اپریل 2007 در شهر سن دیه گوی امریکا بدرود هستی گفت.

 

پنجه های بیرحم مرگ با فشردن گلوی شاعر توانای فقیر مشرب در فصل سبز بهاران، برگهای زرد پاییزی را فرش دل خانواده، دوستان، خاطر خواهان فانی و  شیفته گان شعر وی میسازد.

 

رازق فانی تحصیلاتش را در رشتۀ اقتصاد در کشور بلغاریا به پایان رسانده و کارکرد ها و آفریده های ارزشمند پیرامون سخن و سخنوری، طنز و طنز نویسی داشته است. گزینۀ طنز های وی زیر نام « آمر بی صلاحیت » گواه بر این مدعاست.

از آن جاست که در بسیاری از سروده های شاعر حقایق کنایه آمیز با برون خنده آور و درون اندوه آفرین که ویژۀ طنز است، به روشنی نمایان است.

 

دسـت من بـگرفـت و بـا دسـت دگـــر                      کـیسه ام می جسـت تـــا یـابد مــگر

من به این فکر این که او مرد خداست                     او در این سودا که جیبم در کجاست

 

در اشعار فانی همه گونه های شعر غنایی یا لیریک را میتوان یافت، طبع آزمایی شاعر بی دریغ است: از غزل تا مثنوی عرفانی. بدون شک، در واپسین آفریده های وی بیشتر گرایش آن روان شاد به سوی مثنویهای عرفانی بوده است.

 نامدار ترین مثنوی فانی همانا مثنوی « بوزینه و داروین » است که گزنده و کنایه آمیز، حقیقت تلخی را در خود نهفته دارد.

 

در همۀ گزینه های شعری فانی: در « ارمغان جوانی » یا « پیامبر باران » در « ابر و آفتاب » یا « شکست شب » و یا در « دشت آیینه و تصویر » سروده هایی ماندگار و جاودان بسیار به چشم میخورند.

درون مایۀ اشعار ناب فانی که با تیر فورم از کمان عاطفه رها میگردد، قلب یکی را درست نشانه میگیرد:

 

با هر دلی که شاد شود شاد میشوم

آباد هر که گشت من آباد میشوم

در بند هر که رفت شریک غمش منم

از بند هر که رست من آزاد میشوم

 

که توسط هنرمند توانا محترم شادکام در قالب آهنگ زیبایی به اجرا در آمده است.

 

چه کسی میتواند با خواندن و شنیدن غزل ماندگار وی که هنرمند حنجره طلایی، ظاهر هویدا آن را بس دلپذیر در قالب آهنگ تنظیم و اجرا نموده، بی اعتنا به استادی شاعر بماند:

 

همه جا دکان رنگ است همه رنگ میفروشند

دل من به شیشه سوزد همه سنـــگ میفروشند

 

همه جا دکان رنگ رنگ رنگ است

همــــــه رنگ رنگ رنگ میفروشند

دل من به شیشه شیشه شیشه ســـوزد

همـــــه سنگ سنگ سنگ میفروشند

 

و یا به این شعر ریا ستیزانۀ وی که توسط هنرمند خوب و پرکار وحید قاسمی همچنان زیبا به اجرا در آمده و مطلع و مقطع آن چنین است:

 

طعنه بر خسته رهروان نزنید

بوسه بر دست رهزنان نزنید

...

باده با دوست در عیان چو خورید

لقمه با غیر در دهـــــان نزنیــــــد.

 

شعر با مشخصات برونی و درونی خاص سبک فردی فانی پا از نازک خیالی، تصویر پردازی، وا سوخت سرایی ( ویژۀ آخر دورۀ سبک عراقی و آغاز دورۀ سرایش شعر وقوعی) فرا تر مینهد. 

 

ویژه گی دیگر در شعر فانی همانا ارج گذاری به مقام والای زن است. فانی از روزنۀ فراخ بدین مبحث مینگرد و آن را روشنگرانه در شعر بلند آزاد  « چراغ شریعت » که در شکل و محتوا بیمانند است، مطرح میسازد.

 « چراغ شریعت » در حساس ترین مقطع زمانی، گاهی که زن افغان محکوم به سنگسار میگردد، متولد میگردد. زن ستیزانی چون طالبان و دیگران به آتش کشیدن، سنگسار نمودن و در بند کشیدن زن به چشم یک سرگرمی میبینند، بیگانه با الفبای که واژۀ ناب « انسان » از آن میتراود. در « چراغ شریعت » حضرت عیسی مردان و " یاران " را که زنی را زیر نام " بد کاره"  محکوم به سنگسار میکنند، با " موافقت " پرسش گونه از گفته و کرده پشیمان میسازد :

...

ولیکن سنگ اول را

به سوی این زن آلوده در عصیان

کسی باید بیاندازد

که خود عاری ز عصیان است

و دامانش رها از چنگ شیطان است

و میپرسم

که مردی با چنین اوصاف

اندر جمع یاران است؟

مسیحا حرف خود را گفت و سر را در گریبان کرد

و همراهان خود را زان قضاوتها پشیمان کرد...

 

و اما، من کلام فانی را زندگی کرده و با خواندنش به دنیایی رسیده ام که شاعر خواهان رساندن شیفته گان شعرش بدان جا بوده است.

اشعار فانی برایم عطر گل نسترن است؛ یک پیراهن یاسمن است.

اشعار وی برایم هماغوشی امواج بیکران روشناییست، در بستر دریای فراخ اندیشی.

اشعار او برایم حقیقت است, واقعیت است؛ واقعیت تلخ و شیرین زندگی است.

اشعارش ریالیزم است، گه ناب، گه جادویی.

 

رازق فانی، سپاس فراوان از قسمت نمودن اندیشه های نابت با ما!

 روانت شاد و بهشت برین جایت باد!

 

25.04.2007

 


April 21st, 2008


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان